چگونه بفهمیم انتخاب ما درست است؟
بگذارید این مبحث را با یک سوال شروع کنم. تا به حال برایتان پیش آمده است که کاری را انجام دهید و بعد فکر کنید که چرا چرا این کار را انجام دادم و برای آن هیچ دلیلی نداشته باشید؟
ازدواج هم به همین ترتیب است. یعنی بایستی برایش هدف داشته باشیم. فقط وسعت این کار به نسبت کارهای دیگر در زندگی بزرگتر و تاثیرگذارتر است.
بهتر است وقتی میخواهیم کاری را انجام دهیم اول فکر کنیم که هدف من از انجام دادن این کار چیست؟
حال به این می پردازیم که هدف من از ازدواج به چیست؟ هدف از شروع یک رابطه چیست؟ همه اینها بایستی بررسی شود خوب حالا شما آمدید و یک رابطه را شروع کردید. حالا باید از خود سوال کنیم که من از یک رابطه چه چیزهایی می خواهم؟
ممکن است جواب برخی از شما این باشد که من از یک رابطه رابطه صرفاً خوشگذرانی می خواهم.
پاسخ برخی دیگر اما این باشد که برای من مهم است که این رابطه قرار است به کجا برسد.
شما باید همه اینها را برای خود بررسی کنید.
از آنجایی که در کشور ما تقریباوقتی از رابطه صحبت می شود در پس ذهن ازدواج است یعنی یک رابطه جدی و پایدار مد نظر است.
حالا بیاییم و ببینیم انتخاب ما بایستی چگونه باشد که این رابطه رابطه اشتباهی نباشد یعنی شما و طرف مقابل به صورت اشتباهی در رابطه با همدیگر قرار نگیرید.
چرا که رابطه باید خوب باشد دو طرف باید حال خوبی در رابطه داشته باشند.
ابتدا بایستی هدف خود را در رابطه مشخص کنیم. مثلاً فردی می آید و می گوید هدف من از ورود به یک رابطه فرار از تنهاییست. برای اینکه تنها بودم وارد این رابطه شدم. یا اینکه دیگر نمیتوانستم با خانوادهام زندگی کنم یا اینکه وضعیت مالی برایم بسیار سخت بود.اگر ما با نواقصمان وارد یک رابطه بشویم چه پیامدهایی در پی خواهد داشت؟
اگر ما با نقص خودمان وارد یک رابطه بشویم طرف مقابل ما نیامده است که نقص ما را پاسخگو باشد. آن فرد آمده است که حال دل خودش را خوب کند حالا فکر کنید در این رابطه چه اتفاقی میافتد یک استهلاک رخ می دهد.
حال اگر من بیایم و با خودم بگویم که من چه خواسته ها و چه نیازهایی دارم و خواستههای خودم را اغنا کنم، سپس وارد یک رابطه بشوم آن وقت حال دل رابطه خوب است رابطه حس خوبی به خودش میگیرد.
حالا برای اینکه من بفهمم در رابطه چطور هستم بایستی به این فکر کنم که من در یک رابطه چه کار هایی انجام می دهم؟ من از یک رابطه چه تعریفی دارم؟ چه اصول اخلاقی و خط قرمز هایی دارم؟ تا به حال شده است به خط قرمزهای خود در رابطه فکر کنید کنید؟ به عنوان مثال برای من وفاداری و صداقت در رابطه بسیار مهم است. ببینید این مفاهیم، مفاهیم گنگی هستند. بایستی برای خود شفاف سازی کنید. شما چه چیزی را صداقت میبینید؟ یا وفاداری دقیقاً از نظر شما به چه معناست؟ طرف مقابل شما چه چیزی را صداقت میبیند؟
به عنوان مثال یک نفر وفاداری را وفاداری جنسی میداند و نفر دیگری ممکن است وفاداری را وفاداری عاطفی بداند و نفر دیگری ممکن است حتی محدودتر از اینها فکر کند.
آیا شما تا به حال به این فکر کردهاید تعریف دقیق و شفاف شما از صداقت و وفاداری یا هر معیاری که برایتان در یک رابطه مهم است چیست؟ اول بایستی این ها را در خود بشناسیم و بعد که نسبت به معیارهای خود شناخت پیدا کردیم حالا بیاییم و ببینیم که شخصی که با ما در رابطه است، چقدر این معیارها را رعایت میکند؟ یا ما چقدر این معیارها را رعایت میکنیم؟
یک مسئله مهم هست که یک نویسنده امریکایی این را نوشته است. امریکایی ها وقتی میخواهند وارد یک رابطه شوند اول از همه می گویند قلب من در این رابطه چه احساسی دارد؟ شرقی ها وقتی میخواهند وارد یک رابطه شوند میگویند دیگران راجع به من چه فکری میکنند؟ حالا به نظر شما کدام یک از این دو دیدگاه درست تر است؟
اگر نگرش شرقی ها درست باشد که بایست تمام ازدواج ها به خطا رود. و اگر نگرش آمریکایی ها درست باشد بایستی تمام روابط درست باشد.
نظر شما در این مورد چیست؟
حالا بیایید بررسی کنیم که کدام یک از نگرشهای گفته شده توسط نویسنده آمریکایی از تفاوت شروع رابطه بین شرقیها و اروپاییها درست است؟ ابتدا باید این را مورد بررسی قرار دهیم که ما یک زیربنا داریم که فرهنگ نام دارد. و این فرهنگ ها هستند که ارزشها و باورها را ایجاد می کنند. که ما زندگی را روی آنها سوار کردیم. در واقع ما داریم در دریای شنا می کنیم که ارزش ها و باورهای آن را فرهنگ و خانواده از کودکی به ما داده است.
آیا در فرهنگ ما اولین چیزی که برای اکثریت ما حائز اهمیت است این نیست که روز خواستگاری وجود داشته باشد؟ و در این روز دو خانواده کنار هم قرار بگیرند؟ دو خانواده که همدیگر را تایید کنند، و مطلوب همدیگر باشند؟ یعنی خانم و آقایی که دارند وارد رابطه میشوند دوست دارند که از طرف خانواده طرف مقابل تایید شده و مورد پذیرش قرار گرفته باشند.
آیا فکر می کنید این قضیه در اروپا و امریکا هم به همین اندازه مهم است؟ آیا برایشان اهمیت دارد به خانواده طرف مقابل هم آن آقا و یا خانم را بپذیرند؟
بعد از خانواده برای ما چه چیزهایی ارزش محسوب می شود ؟برایمان مهم است وقتی به منزل آنها میرویم چطور به ما احترام بگذارند. وقتی آنها به منزل ما میآیند ما چطور احترام بگذاریم. شاید این مسائل، مسائل کوچکی باشند. حالا همین چیزهای کوچک را بزرگ کنید و از آنها لیستی تهیه کنید آن وقت متوجه میشوید که چه چیزهایی برایتان مهم است.
حالا میبینید که خواستهها بر اساس چه چیزهایی تعریف میشوند. وقتی میگویند شرقیها به خاطر این است که فرهنگ شرقیها به گونهای است که در آن همه افراد مهم هستند.
به عنوان مثال اگر مادر شما از شما برنجد حال شما بد میشود و خیلی از خواستهها و کارهایتان را به خاطر مادرتان انجام میدهید. به خاطر پدرتان انجام میدهید. پس ما فقط و فقط قلب خودمان درگیر نیست. حال باید چیکار کنیم؟
ارزش و باورها
خیلی از ما حتی نمیدانیم که ارزشها و باورهایمان چیست !ببینید دوستان ارزشها و باورها تمام شدنی نیستند یعنی ما هیچ وقت در زندگی نمیتوانیم بگوییم به تمام ارزشهایمان رسیدهایم. همچنان هدفهایمان را طوری انتخاب میکنیم که ارزشهایمان با آنها تیک بخورد. به عنوان مثال اگر من یک آدم آرامی باشم، در محیطهایی که در آن بحث و دعوا است یا وارد نمیشوم یا اگر وارد شدم میخواهم با آرامش آن مسئله را حل کنم زیرا آرامش جزئی از ارزشهای من است.
ارزش ها می توانند درست باشند یا حتی نادرست باشند. اما برآیند آن ها شخصیت فرد را تشکیل میدهند.شاکله فرد را تشکیل میدهند و بایستی انتخاب های ما با توجه به ارزش های ما باشد.
به عنوان مثال یک فرد آرام با فردی وارد رابطه می شود که او هم آرام باشد یا حداقل ناسزاگویی جزو ارزشهایش نباشد.
پس من اول بایستی بدانم که چی هستم و بعد بدانم که چه می خواهم و بعد با توجه به خواسته خودم طرف مقابلم را انتخاب کنم.
نکته ای در اینجا حائز اهمیت است که من میخواهم فردی را انتخاب کنم و بعد از ازدواج یک صمیمیتی بین ما برقرار شود. یا بعد از برقراری رابطه به صمیمیت برسم . صمیمیت وقتی اتفاق میافتد که انسان ابتدا با خودش صمیمی شود. و وقتی انسان میتواند با خودش به صمیمیت برسد، که به یک هویت برسد. بعد از پیدا کردن هویت خودم حالا میتوانم وارد یک رابطه صمیمانه شوم.
اگر کسی با خودش هنوز صمیمی نشده باشد، وقتی وارد یک رابطه می شود انتظار دارد که در آن رابطه به صمیمیت برسد. یا در آن خانواده به صمیمیت برسد. و حالا در دنیایی از مسئولیتها هم گیر کرده است در این موقعیت وی سعی میکند از زیر مسئولیت ها شانه خالی کند و صمیمیتی را که تجربه نکرده است نمی تواند با کسی به اشتراک بگذارد.
پس قدم اول این است ابتدا ارزشها و باورهای خودم را بشناسم و بعد از شناخت آنها به هویت برسم و سپس بر اساس هویت خودم انتخاب داشته باشم.
ارزش و باور چیست و چگونه هویت خود را بشناسیم؟
ارزشها شاکله شخصیت ما را تشکیل میدهند حالا گاهی ارزشهای ما درست است و ما باید طبق آنها انتخاب کنیم. اما گاهی ارزش های ما نادرست است و ما به نادرستی آنها آگاه نیستیم. بایستی از کسی کمک بگیریم تا متوجه بشویم ارزش های ما کجا دارد به خطا میرود وقتی به اینجا رسیدیم اکنون میتوانیم اصول مان را چطور بنا بگذاریمسپس از خود میپرسیم کجای اصول ما درست است و بایستی از آن صیانت کنیم و کجا اشتباه است و خانواده و فرهنگ آن را به من داده است و من بایستی اصلاحش کنم و این هم به راحتی اتفاق نمیافتد.
ارزش ریشه در باورهای ما دارد و از کودکی و در درون خانواده با ما رشد کردهاند
باورها چیزهایی هستند که من فکر می کنم آنها اصول هستند و هر چیزی غیر از آنها در دنیای بیرون اتفاق بیفتد برای من هضم شدنی نیست. باورها از کودکی از خانواده و جامعه در ما شکل میگیرند. که تقریباً بیش از نیمی از مردم آنها را قبول دارند. به عنوان مثال در فرهنگ ما باور این است که پسر بایستی به خواستگاری دختر برود.
اینکه این باور درست است یا خیر بایستی در موردش صحبت شود و مورد بررسی قرار بگیرد تغییر باورها هزینه در پی دارد مانند خانهای که اگر جایی از آن خراب شود، بایستی هزینهای برای بازسازی پرداخت کنیم. و این تغییرات لذت بخش است اما بایستی برایش هزینه پرداخت کرد.
ریشه ارزشها و باورها بایستی حتماً زیر نظر روانشناس یا روان درمانگر شناخته و اصلاح شود. حتی ما روانشناسان هم این کار را به تنهایی انجام نمیدهیم. بایستی به درمانگر مراجعه کنیم. زیرا نمیتوانیم به لایه های زیرین ارزش ها و باورهای خودم دسترسی پیدا کنیم. بدون اینکه آسیب ببینیم زیرا قرار است که درست شود نه اینکه چیز بدتری اتفاق بیفتد. پس بایستی کسی در این راه مراقب من باشد و مثل یک قریق نجات اگر داشتم غرق میشدم دستم را بگیرد. اما هر از گاهی هم هم اجازه بدهد من در این دریای وسیع شنا کنم.