موانع رسیدن به هدف

0

من خیلی خوشحالم که از طریق پیج اینستاگرام توانستم با خیلی از شما دوستان آشنا  بشوم.  یکی از دوستانمون به اسم علی یک سوالی رو از من پرسید که گفتیم درمورد آن صحبت کنیم. و بی ارتباط به موانع ما نیستش سوال ایشون این بود که آیا به قانون جبر و اختیار اعتقاد دارید؟ و جبر و اختیار چه چیزی است؟ ببینید ما در لایو ها در مورد مسائل تخصصی صحبت میکنیم اینکه من به چه چیزی اعتقاد دارم یا نه این یک مسئله کاملا شخصی است. بهتره که ما یک چیز تخصصی رو عنوان کنیم یعنی از زبان یک روانشناس صحبت می کنم. نه از زبان محبوبه ی اسدی

قانون جبر و اختیار

 اگر بخواهیم در مورد قانون جبر و اختیار صحبت کنیم، باید بگوییم که طبق خیلی از دیدگاه ها جبر و اختیار یک سری چیز هایی هست که همون موانع رسیدن به هدف رو میتونیم در موردش عنوان کنیم.

جبر و اختیار یعنی چی؟

جبر و اختیار خیلیا اعتقاد دارن که من  با این شرایطم وقتی به دنیا آمده ام. تو یک زمان مکان و چیزی که در اختیار من نبوده پدر و مادر من، جایگاه من وضعیت من با یک نفر دیگر متفاوت است. این ها در راه رسیدن به  هدف های من چه تغییری می‌کند؟ ببینید دوستان من در اینجا میخواهم‌ وام بگیرم از استاد بزرگ دکتر علی صاحبی که ایشون خیلی قشنگ این مسئله رو عنوان کرده اند. که البته ایشون هم به نقل از روانشناس بزرگمون آقای ویلین گلستر(بنیانگذار تئوری انتخاب) خیلی  قشنگ در این مورد صحبت می‌کنند و می گویند که ببینید ما یک سری چیز ها داریم که در مسیر زندگی آنها را انتخاب میکنیم. که این ها خواسته ی خود من است. به عنوان مثال، من میگم که الان تو این ساعت می خواهم یک لایو یک ساعته در اینستاگرام برگزار کنم. طبیعتا یک ساعت دیگه از این لایو خارج میشوم . این انتخاب من است. البته مبحث خیلی مفصل تر از این حرفاست. اما بعد از این مسائل می گویم که یک پِلَنی داریم  یک سری چیز ها در اختیار من نیست. مثل پدر و مادرم، مثل جایی که به دنیا اومدم، مثل گرونی هایی که الان هست و خیلی چیزهای دیگر که شاید در اختیار من و شما نباشد. اما من و شما در این جامعه زندگی میکنیم و این مسائل ما را تحت فشار قرار می دهد. این لحظه باید چیکار کنیم؟ ببینید دکتر صاحبی خیلی قشنگ این رو عنوان کردند و ویلین گلستر خیلی بهتر اینو بست دادند می گویند،  که ما یک پلنی داریم که  پلن معروف و راحت ماست یا چیزی که خودمون انتخاب میکنیم خودمون تعریف میکنیم و طبق آن جلو می رویم. ولی یک چیزی هست که تحمیل شده به ماست توی شرایط تحمیل شده من چیکار کنم؟ توی شرایط تحمیل شده من باید بیام بیینم که خب با این وضعیت من چیکار کنم؟ یعنی با شرایطی که پیش آمده، مثلا یکی از شرایطی که الان هست الان گرانی.بیایید از خودمان چند سوال بپرسیم. من میتوانم برای گرانی کاری کنم؟ من میتوانم قدمی بردارم؟قدم من چقدر مؤثر خواهد بود؟ چه پیامد های خواهد داشت؟ و همه‌ی این ها را مورد بررسی قرار دهم. بعد می گویم  بعد با توجه به این شرایط حالا من کدام را انجام بدهم که بیشتر در راستای رسیدن من به حال خوب باشد . یعنی من این مسیر رو چطوری قدم بر دارم که در نهایت رضایت داشته باشم؟ خب اگر ما اینطوری نگاه کنیم و بخواهیم به این فکر کنیم که پلن  ما جبر و اختیاراتی که ما داشتیم یعنی اختیارات انتخاب های ما باشد ، چیزی که جبره میشود پلن  ما که با توجه به این شرایط چیکار کنم؟

به عنوان مثال من خیلی اینو توی کلاس هایم و حتی تو اتاق مشاوره  به مراجعینم که عنوان می کنم که ببینید عزیزان نقطه صفر هر کدام از ما با دیگری متفاوت است. نقطه ی صفر من محبوبه اسدی با نقطه ی صفر دختر ویلین گلستر متفاوت است با نقطه ی صفر دختر رییس جمهور وقت خودمون متفاوت است اون پدرش رییس جمهور وقته من پدرم شاید فرد یک فرد ساده ای باشد.

بنابراین وقتی من تو شرایط خودم هستم باید با توجه به شرایط خودم مسیرم رو رو به جلو ببرم.

نقطه ی صفر من با دیگری متفاوت است. نقطه ی صفر دیگری شاید پایین تر از نقطه ی صفر من باشد شاید هم بالاتر.  مثلا الان کشور افغانستان که درگیر جنگ خیلی شدیدی هستند یا اوکراین نقطه ی صفر شان پایین تر از کسی ست که در کشوری زندگی می کند که درگیر جنگ نیست.

بنابراین کسیکه کشورش درگیر جنگ است بایستی بیشتر تلاش کند تا نقطه صفرش را به فردی برساند که درگیر جنگ در کشورش نیست.

پس ما اگر بخواهیم نقطه صفر خود را بالا ببریم، اینجاست که باید خیلی تلاش می کنیم وموانع خودمان را می‌سنجیم.

بهتر است بدانیم یکی از چیز های که برای ما آسیب رسان است و باعث می‌شود که ما تو مسیر هدف هامون قرار نگیریم،تبدیل نشدن هدف به ارزش است. گفتیم که اون رسالت و خواسته ی ما خیلی مهم است و مسئله مهم بعدی تبدیل شدن خواسته  به ارزش است. به عنوان مثال من می خواهم به شهرت برسم.  حال از خودم می پرسم که چطور می خواهم به شهرت برسم.  مثلا فردی به من می گوید که  می توانید بروید و عضو داعش شوید و به عنوان مثلا رییس سر کرده ی داعش به شهرت برسید. من می گویم نه نه من این را نمی‌خواهم. پس اینجا بایستی از خودم سوال کنم که اگر من این مدل راه رسیدن به شهرت را نمی خواهم، می خواهم از چه طریق به شهرت برسم؟ بعد در جواب می گویم که میخواهم یک دانشمند تاثیر گذار باشم.  اینجا ارزش هامون مشخص می‌شود.  بعد از مشخص شدن ارزش ها ما بایستی ارزش هارو تبدیل به اهدافمون کنیم که بهشون برسیم . خب به هدف تبدیل کردیم. تا اینجا فهمیدم که رسالتم چیست؟ خواسته ام چیست؟آن را تبدیل به ارزش کردم و حالا ارزش رو تبدیل به هدف کردم. حالا به نظر شما چه میشود که به هدف هایم نمی‌رسم

چه می شود به اهدافمان نمی رسیم؟

بگذارید یک مثال برایتان بزنم. یکی از خواسته های همه ما فکر میکنم این باشد که  می خواهیم هر روز ساعت ۶ صبح  از خواب بیدار شویم، ورزش کنیم و یک صبحانه دلچسب بخوریم و با انرژی به کارهایمان رسیدگی کنیم. خب برنامه هم میچینیم، گام به گام هم برنامه می چینیم. اما چه می شود که به هدفمان نمیرسیم؟ ببینید دقیقا آمدیم و موضوع را ریز ترش کردیم. اینجا یه چیزی هست به اسم موانع ذهنی من یعنی موانع ذهنی من می آید و می گوید، که چرا باید تو 6 صبح بیدار شوی ؟ یا مثلا دیدین ورزش کردم هیچ فایده ای ندارد؟! یا درس بخوانیم که چه بشود؟

  یا حتی بعضی وقت ها فرد می گوید من هر چه درس می خوانم نمی‌فهمم. موانع ذهنی هر کسی مال خود همان فرد است.

در واقع ذهن ما می آید و یکسری چیزها را به عنوان باور قبول می کند. مثلا من یک باوری دارم به اینکه آب ریخته شده، دیگر جمع نمی شود  درست است؟ و این باعث می شود که بگویم خب حالا اگر من مثلا با همسرم دعوامون شده‌ است پس من دیگر نمیتوانم با وی رابطه ی خوبی داشته باشم.

حکایت چیست؟ همان آبروی رفته است. ولی اینجا می آیم و یک چیز دیگر می گویم. یه جای دیگر یک ضرب المثل قشنگ تری هم هست. اینجا یک فرد دیگری می‌تواند کمک می کند و می گوید که ببینید دقیقا نقطه ی مقابل این مثال،  مثالی دیگر هست که می گوید ماهی را هر وقت از آب بگیرید تازه است. پس این چی؟می بینید اینجا جا به جایی باور ها اتفاق می افتد.

 حالا از این مثال به این می رسیم  که چه می شود بعد برنامه ریزی به هدف هاتون نمیرسید؟ یک لیستی از اهداف خود بنویسید. حتما بعد از نوشتن این لیست می گویید که هر وقت اینکار را انجام دادم دیدم فایده ای نداشت. اگر خودتان توانستید  این مسیر رو جلو ببرید. اگر نتوانستید از یک نفر که شما را خیلی خوب می‌شناسد کمک بگیرید. و اگر نتوانستید حتما از یک مشاور یا یک درمانگر کمک بگیرید. که این مسیر را برایتان باز کند و به شما بگوید، که چطور میتوانید باور های محدود کننده خود را به جلو ببرید . اصلا یکی از کار های مهم درمانگر ها این است. کسانیکه  مثلا درگیر افسردگی هستند باورهای خیلی محدودی برای زندگی دارند. درمانگر باورهایشان را برایشان جا به جا می کند و خیلی ظریف این کار را انجام می دهد. که خود فرد دارای افسردگی مثلا بعد از 10 جلسه حالش خوب می شود و نمی داند اصلا علت این حال خوب چیست؟ علت جا به جایی باور هایی است که شما را به یأس و نا امیدی رسانده است. و وقتی این جا به جایی صورت می‌گیرد، شما دوباره به زندگی امیدوار می شوید و هیجان و انگیزه برای زندگی دارید.

باورهای محدود کننده از کجا می آیند ؟

 حالا باور های محدود کننده ی ما چه کار های میکنند ؟ ببینید باور های محدود کننده ما از کجا می آید ؟  باور های محدود کننده ی ما حاصل تجربیاتی است که ما از طریق حواس پنجگانه میگیریم. و حواس پنجگانه ما در خانواده فعال است.از طریق مذهب، رسانه، تجربیات و هر چیزی که به ما حس خوب یا بد می دهد. همه ی این ها باعث میشود که من باور هایم برای خودم ایجاد شود‌.

 حتما می دانید یعضی افراد باور های مثبت دارند و بعضی دیگر باورهای منفی‌ . یک سری از این ها به پرسونالیتی ما بر می گردد. پرسنالتی یعنی ویژگی های شخصیتی فرد. مثلا ویژگی های شخصیتی فردی این است که که نسبت به همه چیز بدبین باشد. خب معلومه هر تجربه ای رو میاد به بدترین حالت ممکن نگاه می‌کند. حالا یک فرد یه آدم خوشبینی اینو به بهترین حالت نگاه می‌کند. بهتر است برای اینکه این موضوع بهتر برایتان جا بیفتد یک مثال را از یکی از اساتید روانشناسی ام به نام آقای جباری در اینجا بیان کنم .

ایشان تعریف میکرد با یکی از دوستانشان که ارتشی بود به جایی رفته بودند. در آنجا آنها شاهد دعوا ای بودند. آقای جباری پیشنهاد می دهد که به جلو برویم شاید بتوانیم به آنها کمک کنیم اما دوستش که ارتشی بود با این پیشنهاد مخالفت می کند و می گوید بهتر است همین الان این محل را ترک کنیم. اگر به آنجا بروید ممکن است بگویند شما هم درگیرید می‌بینید دوتا تفکر چیست؟دوتا تفکر متفاوت چرا چون شاکله ی این تفکر و پرسنالتی آقای جباری با شاکله ی تفکر و پرسنالتی دوست ارتشی  کاملا متفاوت است و همین باعث میشود که تصمیمات کاملاً متفاوت بگیرند. همین دوتا کافیه که ما مسیر هامون عوض شود این ها موانع ذهنی محدود کننده ماست که از طریق پرسنالتی ما هم خیلی تاثیر گذاره.

حالا این پرسنالتی چیه ؟

پرسونالیتی چیست؟

 پرسنالتی چیز هایی که ما باید درباره خودمان به آنها آگاه شویم.

  •  من چقدر خودم را میشناسم ؟
  •  من چقدر خودم را میشناسم ؟
  •  چقدر روحیه ی خودم را میشناسم ؟
  • چقدر مدل خودم را توی شرایط می‌شناسم ؟

برای اینکه من به این برسم که چقدر خودم را میشناسم و چقدر می توانم یک آدم  موفقی تو مسیرم باشم باید اول از همه بعد از اینکه خودم، محدودیت ها و توانمندی های خودم را بشناسم.

 حالا بیام مسیرم رو انتخاب کنم و از خود سوال کنم با توجه به تفاوت ها و ویژگی هایی که دارم چه کارهایی را میتوانم انجام دهم ؟

بهتر است بدانید یه سری از این تفاوت و ویژگی ها قابل ارتقاء هستند و یا قابل تضعیف هستند. به عنوان مثال من می خواهم یک سخنران موفق باشم پس باید یک سری از ویژگی ها و مهارت ها را مثل فن بیان و فن سخنوری را در خودم ارتقا دهم .

ولی یک سری ویژگی ها هستند که در درون ماها از خلق و خو و ژنتیک ما می آید. اگر این ویژگی ها باشه ما میتوانیم باز با مهارت اینها را تضعیف کنیم از بین بردنشون یه مقدار کار سختی است .

ولی تضعیف کردن چیست؟ اجازه بدهید این را هم با یک مثال برای تان بیان کنم خانمی را میشناسم که ایشان تا چند سال پیش محجبه بودند میگفت اگر موهای من بیرون باشد احساس بدی دارم. اما بعد از حدود ۱۰ سال کم کم به این نتیجه رسیده بود که نداشتن حجاب آنقدرها هم آزاردهنده نیست. به نظر شما این از کجا می آید خودش میگفت که هر چه بیشتر وارد جامعه شده است و تفاوت ها را دیده است به این نتیجه رسیده است اما او نمی دانسته که با بقیه باور هایش چه کند آیا بقیه باور ها هم به مرور زمان و با تجربه درست میشود؟

همه ما می دانیم در زندگی یک گلدن تایم داریم عمر ما محدود است جوانی هم همینطور و اگر قرار باشد آن را برای به دست آوردن تجربه هزینه کنیم مانند آن خانوم که می گفت یک باور محدود کننده داشتم که الان ندارم البته ما به درست بودن یا نادرست بودن الان کاری نداریم فقط به زمانی کار داریم که ایشان صرف کرده بود و با تجربه به این باور رسیده بود و این در واقع همان فروختن زمان است و ایشان می گفت که من بقیه باور هایم را چه کار کنم آیا بقیه باورهای من به مرور زمان درست میشود؟!

شما هر یکسالتان را چقدر میفروشید؟هر 5 سالتان را چقدر می‌فروشید ؟ 10 سالتان را چقدر حاضرید بفروشید ؟تا اینکه اگر بتوانید با تجربه به هدفتان برسید یا خیر. چون گاهی اصلاً باورها پودر نمیشوند یا از بین نمی روند یا جابجا نمی شوند. خوب در این شرایط بایستی چه کنیم حتماً حتماً از روش هایی که باور ها را جابجا می کنند استفاده کنیم یکی از این روش ها که می توانم به شما پیشنهاد بدهم.

بیایید مدام  از خودتان که شاید توانایی رفتن نزد مشاور و درمانگر را نداشته باشم اما اگر این بهترین حالت باشد چه؟ به عنوان مثال من می خواهم به مسافرت به یکی از نقاط جنوبی ایران بروم من این سفر را می توانم با پای پیاده یا با اتومبیل یا با قطار یا با هواپیما بروم. باز به تجربه دوست عزیزمان  درباره حجاب برمیگردیم که میگفت عدم داشتن حجاب البته از نگاه وی و طبق تجربه وی آنقدر ها هم آزاردهنده نیست. وی طی سال ها تجربه کم کم به این نتیجه رسیده بود یعنی در واقع این راه را با پای پیاده رفته بود.

با توجه به مثال بالا روانشناس یا درمانگر حکم هواپیما را دارد. یعنی با کمک گرفتن از یک روانشناس یا روان درمانگر آگاه میتوانید خیلی سریع تر به نتیجه برسید و به اهدافتان برسید. برای اینکه باورها را به صورت دانش و تجربه دارد و می تواند آنها را جابجا کند.

حال حتماً با خود می گویید اگر توان رفتن با هواپیما را نداشته باشم دیگر چه راهی وجود دارد؟ در جواب این سوال به شما میگویم راه های دیگری هم هست که البته کمی زمان بر تر هستند. میتوانید از طریق خودآگاهی و خودشناسی جلو بروید یعنی به جای آنکه با پای پیاده مسیر را طی کنید، از اتوبوس یا ماشین استفاده کنید. و با شرکت در کارگاه ها و یا تهیه کتاب ها

خودتان را آنالیز کنید و ببینید که چطور میتوانید به این مسیر برسید.مسیر بعدی اینکه بیایید به جای این ها اینکه از دیگران فیدبک هارو ببینید. آیا تا به حال برایتان پیش آمده که حال خوبی ندارید یا یک هیجان بدی را  تجربه میکنید؟ یک نفر به شما فید بک میدهد و میگوید ببینید این کارتان اصلا درست نبود ه است. یا اینکه اصلا یک وقت هایی حال خودتان بد می شود .این هارو میتوانیم با این شیوه به جلو ببریم تا شما بتوانید به خواسته خود برسید.  بیایید برای خودتان بنویسید  مثلا من می خواهم ساعت 6 صبح از خواب بیدار شوم. این خواسته  و هدف شماست.  و قابل دستیابی هست؟ بله قابل رسیدنه . از خودتان سوال کنید که چه می شود من به این خواسته نمیرسم؟ یه سری علت ها داره البته از بعد رویکرد های مختلف روان کاوی ریشه ای تر هم میشود به این موضوع نگاه کرد ولی من هم تکنیکی رو می‌خوام بگم که شما بتوانید خودتان برای خودتان استفاده کنید . پس از پرسیدن این سوال تمام دلایل خود را روی کاغذ بنویسید و از هیچ دلیلی بی توجه رد نشوید به عنوان مثال ساعت ۶ صبح بیدار شویم که چه بشود سپس به خود پاسخ دهید به عنوان مثال درس بخوانم بعد ممکن است این سوال در ذهن تان بیاید که درس بخوانم برای چی که چه بشود اصلاً من در این امتحان قبول نمی شوم پس برای چه درس بخوانم ببینید دقیقاً دارید به سوالات و باورهای منفی میرسید حتی ممکن است دلایل شما از دیدگاه کسی که کنار شما نشسته است بسیار هم منطقی باشد مثلاً شما بگویید من بچه دارم متاهل هستم اینجا شما به جابجایی باور ها نیاز دارید اینجا جایی است صدای ته وجودتان است که حق را به خودتان نمی دهید اینجاست که مثلاً اگر فکر می کنید آندرس در خاطرتان نمی ماند به خود بگویید که چرا این درس در خاطر من نمی ماند چه چیزی پیش آمده است ست که من فکر کردم این درس را نمیفهمم اینجاست که باید جابجایی رخ دهد حال اگر خودتان میتوانید این جابجایی باورها را انجام دهید اما اگر توانایی‌اش را ندارید از یک روانشناس یا روان درمانگر کمک بگیرید

5/5 - (1 امتیاز)
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.